کد مطلب:317110 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

کاروان تبلیغات
روز بعد، خانواده رسالت و بازماندگان شهدای كربلا را برای بردن به كوفه و بارگاه ابن زیاد و سپس به شام برای ملاقات یزید به حركت درآوردند. در مورد حركت كاروان مزبور، در كتب مختلفه عنوانهای گوناگونی به كار رفته مانند «كاروان اسرا» یا «اسیران اهل بیت» و نظائر آن. كه هیچ یك از آنها شایسته و برازنده آن شخصیتهائی كه كاروان مزبور را تشكیل می دادند نمی باشد. درست است كه آنها را به صورت اسرا درآوردند - بر روی اسبهای بدون زین و برگ نشانیدند - مردان را حتی حضرت سجاد را با دست بسته و ریسمان به گردن، پیاده به حركت درآوردند.... در بین راه مورد ستم و آزار قرار دادند.



[ صفحه 202]



آری همه آنها درست است ولی هیچگاه، هیچیك از آنها كه از علو طبع و عزت و شرف به حد اعلی برخوردار بودند كمترین اظهار عجز و ناتوانی نكردند و كمترین شكایت و شكوائیه ننمودند. البته معاندین و عمال ابن زیاد آنها را از نظر وضعیت حركت به حالت اسیران رده بندی نمودند ولی هیچ كدام از آنها نه تنها حالت سرافكنده گی و شرمساری را كه اسرا قاعدتا دارا می باشند بر خود نگرفتند بلكه شرافت و بزرگواری از حركات و جنات آنها كاملا هویدا بود.

آیا رفتار و كرداری كه حضرت امام زین العابدین و حضرت زینب كبری معمول داشتند آیا می توان به اعمال یك نفر اسیر تشبیه نمود... آیا بیانات شیوا و كوبنده زینب گرامی را با داشتن آن همه مصائب و شدائد می توان از یك اسیر توقع داشت. ابدا - ابدا...

آیا شایسته است برای زینب كبری عنوان اسیری قائل گردید در حالی كه در كوفه و در میان بازار كه از جمعیت مالامال بود آن نطق آتشین را خطاب به كوفیان كه از مشاهده خانواده شهیدان به گریه افتاده بودند ایراد فرمود..... درست توجه فرمائید و به قسمتی از آن



[ صفحه 203]



گوش دهید.

«ای مردم كوفه، ای اهل غدر و مكر و حیله - ای مردمی كه بر طبق دعوتنامه های خود، با ما عهد و پیمان بستید و ما را نزد خود به كوفه دعوت كردید و بعد تمام آنها را نادیده انگاشتند و با دشمنان و مخالفین خانواده رسالت طرح دوستی و همكاری را بنا نهادید و در نتیجه چنین فاجعه و واقعه بزرگی را به وجود آوردید... و اكنون، شما... شما عهدشكنان بر مصیبت وارده بر ما كه ناشی از بی وفائی شما بوده اشك می ریزید... ای كاش. آب دیدگان شما نایستد و گریه شما پایان نگیرد...».

«آری قسم به ذات پاك خدا، باید هم گریه كنید. ولی نه، گریه بر حال ما، بلكه بر وضع زار و آینده نكبت بار خودتان كه با دست خود و با رفتار و كردارتان آن را پی ریزی نموده اید. شما سزاوار آن هستید كه در دوران زندگی بسیار بگریید و از خنده و شادمانی به دور باشید».

در جای دیگر، موقعی كه ابن زیاد به آن حضرت اظهار داشت كه «خدا را سپاس. كه شما را با كشته شدن رسوا نمود و دروغ بودن رسالت را فاش كرد» زینب، آن بانوی



[ صفحه 204]



شیر دل در نهایت شدت پاسخ داد:

(ای ابن زیاد. از خداوند جز خوبی و جز رستگاری و جز فلاح و عاقبت به خیری چیز دیگری مشاهده نكردم.

خداوند برطبق مصلحت خویش شهادت را برای آنها مقرر فرمود و حكم تقدیر را بر آنها جاری ساخت. لیكن در روز قیامت آنان و تو ای پسر زیاد در برابر عدل و قضاوت الهی قرار می گیرید و نتایج اعمال و رفتار خود را ملاحظه خواهید نمود. درست توجه كن و در نظرت مجسم نما كه در آن روز، رستگاری از آن كه خواهد بود و آتش جهنم درانتظار كی... ای پسر مرجانه... مادر به حال تو گریه كند و در عزای تو بنشیند)

آیا به چنین افراد و به چنین كاروانی كه زینب گرامی یكی از آنان و نماینده و سخنگوی ایشان بود می توان عنوان اسیری اطلاق نمود. هرگز - هرگز...

برای این كه این امر بیش از پیش تأیید گردد و منطقی تر و مستدل تر مورد بحث قرار گیرد شما را در معیت كاروان بازماندگان شهدای كربلا به بارگاه یزید می بریم و در جریان وقایع آن قرار می گیریم،

طالاری است در نهایت بزرگی و عظمت. كلیه سرداران



[ صفحه 205]



و رجال مقتدر و متنفذ آن روزی در آن گرد آمده و یزید با یك دنیا تكبر بر مسند خاص خود جلوس نموده است. اهل بیت كه در پیشاپیش آنها چهارمین امام بزرگوار ما یعنی حضرت سجاد و حضرت زینب قرار دارند در كناری ایستاده و سرهای شهدا مانند سر مبارك حضرت عباس بر بالای نیزه ها به چشم می خورد. سر مطهر و مقدس اباعبدالله الحسین كه در ظرفی قرار داشت در مقابل یزید، وضع خاصی به این مجلس می بخشید.

یزید در حالی كه به این جریانات نظاره می كرد و از این فتح و پیروزی ظاهری، كه نصیب او گردید در دنیائی از سرور و شعف غوطه می خورد با چوبدستی و یا با خیزرانی كه در دست داشت به سر مقدس سیدالشهدا بنای جسارت را گذارد و ضمن آن از این موفقیتی كه به دست آورده و جریان عاشورا را به نفع خود خاتمه داده اظهار مسرت نمود و سپس این اشعار را كه كاملا بوی انتقامجوئی از مفاد آن به چشم می خورد قرائت نمود.

لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخرزج من وقع الاسل



[ صفحه 206]



و اهلوا و استهلو فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تش

یعنی: ای كاش آباء و اجداد من كه در غزوه بدر به دست مسلمین كشته شدند در چنین موقعی حضور داشتند و مشاهده می كردند كه انتقام آنها را چه خوب، از خانواده پیامبر گرفته ام... و مسلما در آن حالت هلهله و شادی می كردند و مرا با این عملی كه كرده ام تشویق و ترغیب می نمودند»

یزید پس از این اشعار نگاهی به سوی اهل بیت انداخت و اشعار كنایه آمیز خود را با نگاههای متكبرانه توأم ساخت و تصور می نمود كه با این ترتیب خانواده رسالت را بیشتر در معرض نكوهش قرار داده است.

لیكن هنوز انعكاس مفهوم اشعار یزید در صحن طالار و از ذهن حضار محو نگردیده بود كه حضرت زینب به جوابگوئی پرداخت و در چنان محیط رعب آور، چنان به شدت زبان به انتقاد از یزید و اعمالش گشود كه بر طبق نوشته مورخین همه را به یاد بیانات فصیح و بلیغ پدر گرامیش مولای متقیان انداخت... ببینید زینب چه گفت:



[ صفحه 207]



(ای یزید. ای نواده ابوسفیان تو خود بهتر از هر كس آگاهی كه با این عمل، چه گناه بزرگی را مرتكب گردیدی و به چه عمل ناشایست اقدام كردی. ای متكبر ای خون آشام. با این رفتار و كردار بالاترین بی احترامی و بی حرمتی را درباره خانواده رسالت انجام دادی و آنها را از این شهر به آن شهر و از این نقطه به آن نقطه كشاندی در حالی كه نه مأوا و مسكنی داشتند و نه وسائل استراحت و ارتزاق

ای یزید... تصور نكنی كه تذكر این نكات برای پیدایش حس ارفاق می باشد و از آنها استنباط ترحم و استرحام نمائی اگر چنین افكاری به تو دست داده باشد سخت در اشتباهی.... زیرا دختران پیامبر و خانواده رسالت در قبال حوادث و پیش آمدها دچار عجز و لابه و سرشكستگی نمی شوند و روح بزرگ و عزت و شرافت آنها هیچ گاه معطوف به ذلت و خواری نمی گردد... از اینها گذشته، آیا از تو كه نواده هند جگرخوار هستی غیر از این، انتظاری می توان داشت و از تو، توئی كه رگ و ریشه ات با عداوت اهل بیت و اسلام آغشته است چه چیزی می توان توقع داشت...»



[ صفحه 208]



ما نمی خواهیم تمام بیانات آتشین حضرت زینب را در بارگاه یزید در اینجا منعكس نمائیم زیرا درج تمام آنها به زندگانی آن حضرت ارتباط دارد كه به امید خدا به چاپ و انتشار آن جداگانه مبادرت خواهد گردید. ولی همین قدر و همین قسمتی كه از سخنرانی مفصل آن بانوی گرامی نقل گردید برای استناد ما كافی می باشد.

با توجه به جملات فوق به ویژه آن قسمت كه حضرت زینب می فرماید «خانواده رسالت دچار عجز و لابه نمی شوند و روح بزرگ آنها معطوف به ذلت و خواری نمی گردد» آیا می توانیم بر آنها كلمه اسیر و یا «اسرا» را به كار بریم و آن همه علو طبع و عزت و شرافت جبلی را نادیده انگاریم...

اگر بخواهیم برای كاروانی كه بازماندگان شهدای كربلا را در بر داشت عنوانی انتخاب كنیم هیچ كلمه ای بهتر از «كاروان تبلیغات» نمی توانیم پیدا نمائیم زیرا این اسم با توجه به نتایجی كه از حركت این كاروان و وقایع مربوط به آن به دست آمد از هر اسمی و از هر عنوانی مناسب تر و زیبنده تر است... اگر برنامه حركت این كاروان صورت



[ صفحه 209]



عمل به خود نمی گرفت هیچگاه عمل یزید و دستیارانش به آن زودی علنی نمی گردید. البته هیچ وقت حق و حقیقت زیر ابر باقی نمی ماند و به هر ترتیبی كه باشد ولو بعد از مدت مدیدی متجلی می گردد... قیام حضرت امام حسین (ع) و واقعه جانگداز كربلا نیز البته روزی روشن می گردید و در معرض افكار عمومی قرار می گرفت ولی كاروان مزبور با آن ترتیب حركت و با آن سخنرانیهای عبرت انگیز زینب گرامی به قدری در روشن شدن افكار مردم اثر گذارد كه بیش از حد انتظار و بیش از مدتی كه پیش بینی می گردید فجایع عمرسعد و ابن زیاد را برملا ساخت و از همان ابتدای امر چه در دارالحكومه ابن زیاد و چه در بارگاه یزید اختلاف بین آنها آغاز گردید.... این كاروان تبلیغات بود كه مردم شام و كوفه، و اهالی و ساكنین بین راه را در جریان امر قرار داد و این بیانات بانوی دلیر و با شهامت عاشورای حسینی بود كه چشم و گوش افراد را باز كرد. خوبی این كاروان از نظر تبلیغات این بود كه مردم با مشاهده كاروانیان مظالم یزید و عمالش را به رأی العین نیز مشاهده می كردند و در نتیجه وقتی آن را با نطقهای آتشین زینب (ع) توأم و همراه



[ صفحه 210]



می دیدند اثری ناگفتنی بر جای می گذارد، و بالاخره فایده بزرگی كه از این كاروان عاید گردید همان انقلاب فكری عظیمی بود كه تمام عالم اسلام را فراگرفت و مقدمات گرفتن انتقام شهدای عاشورا پی ریزی نمود و به همین دلائل است كه ما عنوان «كاروان تبلیغات» را به كار بردیم و تصور می كنیم به حق آن را انتخاب كرده باشیم.

از آن جائی كه جریان مبسوط و مشروح این كاروان و متن كامل سخنان حضرت زینب (ع) با زندگانی آن حضرت مربوط است لذا بیش از این در این باره ادامه مطلب نمی دهیم مضافا این كه تصور می كنیم تا آن اندازه كه لازم بوده مطلب را موشكافی نموده باشیم. در هر حال نتیجه ای كه از این كاروان تبلیغات به دست آمد. اختلاف بین یزید و سردارانش - اختلاف بین یزید، و خانواده اش - مطرود شدن شمر ذی الجوشن از بارگاه یزید، از بین رفتن وعده هائی كه به ابن زیاد و سایرین داده شده بود - آگاهی مردم از افكار و اعمال پلید امویان - افزایش و ازدیاد ارادت مردم به بازماندگان شهدا - همدردی همگانی با خانواده رسالت - ندامت بی حد و حصر یزید و قاتلین شهدای سرزمین كربلا - بازگشت



[ صفحه 211]



حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (ع) و سایرین از شام با عزت و احترام هر چه تمامتر و بالاخره پی ریزی مقدمات انتقام شهدای روز عاشورا... آری اینها بود نتیجه كه برای یزید و عمال وی بوجود آورد.

كاروان، كاروانی كه عزیزترین و شریفترین خانواده رسالت را با خود داشت آهنگ بازگشت از شام را نمود. یزید كه با شنیدن نطقهای آتشین خواهر گرامی سیدالشهدا و همچنین از ترس افكار عمومی دچار ندامت شده بود و می خواست به هر طریقی است به اصطلاح جبران مافات بنماید دستور داد در رفاهیت و آسایش بازماندگان شهدای كربلا مراقبت لازم به عمل آید. در موقع مراجعت، اهالی شهرها و آبادیهای بین راه كه كاملا متوجه جریان امر شده بودند استقبال و بدرقه از روی كمال احترام معمول می داشتند... ولی حضرت سجاد (ع) و زینب (ع) و سایر اهل بیت كجا به این جریانات توجه داشتند. فكر و حواس آنها به سرزمین كربلا یعنی سرزمینی كه اجساد عزیزان خود را بدون كفن و دفن در آن باقی گذارده بودند متوجه بود و می خواستند هر چه



[ صفحه 212]



زودتر به آن مكان برسند و از سرنوشت جسدهای شهدا باخبر گردند زیرا موقعی كه آنان را به سوی كوفه و شام حركت دادند اجازه آن كه بتوانند بدن آنها را به خاك بسپرند به آنان داده نشد... در این مورد كه اجساد شهدا چند روز در روی زمین و در معرض آفتاب سوزان قرار داشت اختلاف روایت وجود دارد. ولی نظریه ای كه با توجه به جمیع جهات صحیح تر می باشد این است كه اجساد مزبور بعد از 3 روز به وسیله قبایل بنی اسد و بنی عامر به خاك سپرده شد بدون آن كه به تشخیص آنها كه كدام یك از شهدا هستند توفیق یابند زیرا املاك شناختن قاعدتا صورت و چهره می باشد كه متأسفانه با جدا نمودن سر مطهر آنان و انتقال آنها نزد ابن زیاد و یزید، شناختن اجساد میسر نگردید و فقط تعدادی از رؤسای قبایل مزبور یعنی بنی اسد و بنی عامر، كه از نظر كلی به اجساد بعضی مانند حضرت امام حسین و حضرت علی اكبر و یا حبیب بن مظاهر آشنائی داشتند با شناسائی، به دفن آنها توفیق پیدا كردند و بقیه شهدا را بدون تشخیص نام به خاك سپردند. ولی شناختن جسد پاك حضرت ابوالفضل با آنكه فاقد سر بود بسیار سهل و آسان به نظر رسید زیرا تنها شهیدی



[ صفحه 213]



كه دو دست در بدن نداشت و در موقع مبارزه از طرف كفار قطع گردیده قمر بنی هاشم بود و این نشانه بارز، شناسائی حضرت عباس را تسهیل و امكان پذیر ساخت و علاوه بر آن موضوع دیگری كه تشخیص جسد حضرت ابوالفضل را آسان نمود جدا بودن و فاصله داشتن آن با سایر اجساد می باشد... در روز عاشورا هر یك از افراد كه به درجه شهادت نائل می آمدند توسط سیدالشهدا (ع) به یك نقطه معلومی حمل و پهلوی هم قرار می گرفتند و فقط بدن قمر بنی هاشم بود كه در اثر ضربات زیاد و جدا شدن دست، انتقال آن نزد اجساد سایر شهدا امكان پذیر نگردید... و با این ترتیب و به این دو دلیل بود كه جسد حضرت ابوالفضل آسان تر و سهل تر مورد شناسائی قرار گرفت. مرقد مطهر حضرت عباس در كربلا معلی كه هم اكنون زیارتگاه مشتاقان و محبان آن حضرت می باشد، در همان مكانی است كه آن وجود عزیز در نزدیكیهای نهر علقمه به شهادت رسید و در راه هدف مقدس برادر و در راه حق و حقیقت آن جانبازی و فداكاری شگرف را به منصه ظهور و عمل درآورد.



[ صفحه 214]



نخستین فردی كه برای حضرت ابوالفضل به عزاداری پرداخت و در شهادت آن وجود عزیز مراسم تعزیت را به جا آورد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است كه در آخرین لحظات بر بالین برادر حاضر بوده و سپری شدن آخرین دقایق قمر بنی هاشم را ملاحظه فرمود. حضرت زینب (ع) و ام كلثوم و سایر بازماندگان شهدای كربلا در موقع مراجعت و اقامت چند روزه خود در سرزمین كربلا بر شهادت عزیزان خود از جمله حضرت عباس عزاداری نمودند و بر مزار آنها اشك ریزان نوحه سرائی نمودند... ولی. ولی تنها فردی كه هیچ گاه یعنی تا پایان زندگی اشك از چشمانش باز نایستاد و ندبه و زاری او پایان نپذیرفت حضرت ام البنین مادر گرامی حضرت ابوالفضل بود كه در عزاداری فرزند رشید و فداكار خود تا پایان عمر سوگواری نمود.

روزی كه پس از واقعه كربلا و جریان كوفه و شام ام البنین به مدینه بازگشت افراد خانواده رسالت كه در مدینه اقامت داشتند و همچنین افراد قبله او یعنی بنی كلاب به استقبال وی آمدند تا مراتب تسلیت خود را به آن مادر داغدیده اعلام



[ صفحه 215]



دارند. ولی به محض آن كه چشم ام البنین بر آنها افتاد و اسم عباس را از زبان آنها شنید چنان دچار تأثر و حسرت گردید و چنان صدا به گریه و زاری بلند فرمود كه نه تنها حاضرین بلكه ساكنین شهر را دچار تألم نمود و مدینه یك پارچه سوگواری گردید.

یكی از مستقبلین در حالی كه از شدت تأثر به خوبی قادر به تكلم نبود گفت: ما همه با تو همدردیم و در فقدان قمر بنی هاشم ماتم زده می باشیم ولی تو ای ام البنین...

مادر گرامی حضرت ابوالفضل از شنیدن كلمه «ام البنین» چنان ناراحتیش شدت كرد و چنان صدا به گریه بلند نمود كه آن شخص نتوانست ادامه سخن بدهد و ام البنین در حالی كه آشفته تر گردیده بود اشعار زیر را كه گویا مربوط به همین حالت باشد فی المجلس قرائت فرمود:

لاتدعونی و یك ام البنین

تذكرینی بلیوث العرین

كانت بنون لی ادعی بهم

و لیوم اصبحت و لامن بنین

اربعة مثل نسور الربی

قدوا صلوا الموت بقطع الوتین



[ صفحه 216]



تنازع الخرصان اشلائهم

فكلهم امسی صریعا طعین

یا لیت شعری اكما اخبروا

بان عباسا قطیع الیمین

یعنی: مرا دیگر به نام ام البنین (مادر پسران) نخوانید زیرا آن اسم، آن فداكاران شیردل را به یاد من می آورد. چون قبلا پسران و فرزندانی داشتم ام البنین موصوف و معروف گردید ولی اكنون... ولی اكنون دیگر فرزندی ندارم... چه چهار فرزندی؟ فرزندانی كه چون كركسان كوهستانی كشته شدند و رگ حیات آنها قطع گردید. بر بالای سر آنها نیزه ها به هم درافتاد و در اثر آن، هر چهار نفر به زمین افتادند ای كاش آگاهی پیدا می نمودم كه آیا همانطور كه خبر داده اند دست راست فرزند من عباس واقعا قطع و از بدن جدا شده است!؟...»

حضرت ام البنین در مدینه و در گوشه ای از گورستان بقیع محلی را برای خود تعیین نموده و تا موقعی كه زنده بود در آن به یاد شهادت فرزندان خود خصوصا قمر بنی هاشم



[ صفحه 217]



سوگواری می نمود. و این كار، یك روز یا دو روز نبود بلكه برنامه همیشگی و روزمره ی او را تشكیل می داد و نوشته اند هر عابری كه از آن نواحی رد می گردید و صدای ضجه و ناله ام البنین را می شنید او نیز از شدت تأثر به گریه می افتاد و حتی یك روز مروان حكم كه از سنگدلترین و قسی القلب ترین مردم زمان خود بود و از بقیع گذشت با شنیدن آه و ناله ام البنین كه با اشعار و عبارات جانگدازی توأم بود چنان به تألم دچار گردید كه نتوانست از گریه و ریختن اشك جلوگیری نماید.

ام البنین در فقدان حضرت ابوالفضل (ع) تا پایان عمر گریست و به سوگواری خود ادامه داد و اشعار و مضامینی درباره عباس (ع) فرزند رشید و دلاورش می سرود و در حالی كه با آه و ناله و ماتمزدگی توأم بود بر زبان جاری می ساخت كه اینك ما در خاتمه كتاب به ذكر یكی از آن اشعار مبادرت می نمائیم:

یا من رای العباس كر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد



[ صفحه 218]



انبثت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

و یلی علی شبلی امالی برأسه ضرب العمد

لو كان سیفك فی یدیك لما دنی منه احد

یعنی: «ای كسی كه فرزند من عباس را دیدی كه بر گله های گوسفند حمله می كرد و فرزندان حیدر و مولای متقیان چون شیران یال دار در تعاقب او بودند... آگاهی یافته ام كه بر سر فرزند رشیدم ضربتی وارد گردید در حالی كه دست در بدن برای دفاع از خود نداشت وای.... وای بر من كه سر عباس من در اثر آن ضربت درهم كوفته گردید و اگر دارای دستی بود و شمشیر در دستش چه كسی جرأت می كرد با او نزدیك شود...»

حضرت ام البنین تا پایان عمر و تا موقعی كه به سرای باقی شتافت این برنامه را در قبرستان بقیع اجرا می كرد و دقیقه ای از یاد پرچمدار كربلا و شمع فروزان عاشورای حسینی غافل نبود زیرا از دست دادن چنین فرزندی واقعه كوچكی نبود و ام البنین حق داشت در شهادت آن حضرت گریه و زاری نماید ولی موضوعی كه در این بین از هر حیث



[ صفحه 219]



قابل توجه می باشد این است كه ام البنین هر چند در عزاداری قمر بنی هاشم شدیدا بی تابی می نمود ولی هیچ گاه و هیچ وقت از اینكه چرا فرزندش با آن ترتیب به شهادت رسید و با آن طریق در آن واقعه ناگوار و جانگداز جان خود را از دست داد نه تنها كمترین و كوچكترین شكوه و گلایه ای نداشت بلكه همواره از آن با مباهات و احترام یاد می كرد و فداكاری فرزند خود را در راه حق و حقیقت و در راه اعتلای اسلام برای خویش فوزی عظیم و افتخاری ابدی می شمرد.

درود بر تو ای ام البنین كه چنین فرزندی ارزنده و ارجمند و بزرگوار به عالم اسلام تقدیم داشتی تا آن شجاعت و شهامت بی نظیر را در واقعه كربلا به منصب ظهور برساند و نام جاودانی در صفحات تاریخ انسانیت و بشریت از خود بر جای گذارد.

ای قمر بنی هاشم... ای ابوالفضل... ای فرزند دلاور و رشید علی، ای برادر وفادار سیدالشهدا.. ای سرباز فداكار اسلام - ای بنده برگزیده حق،... كتابی را كه به نام



[ صفحه 220]



خدا و تحت نام مقدس تو، ای رادمرد عالم اسلام آغاز نمودم اینك به پایان رسید.

نمی دانم تا چه حد توانسته باشم در شناختن تو، در تشریح زندگانی افتخارآمیز تو، در مورد مقام و مرتبت تو، درباره دلاوری و شهامت و از خودگذشتگی تو، ای سرباز فداكار حسینی توفیق یافته باشم... نمی دانم... ولی این را می دانم كه هیچ نویسنده موشكافی هر اندازه توانا بوده و قلم سحاری داشته باشد نخواهد توانست اوصاف تو را، آنطور كه بودی و آن طور كه زیستی و آن طور كه فداكاری نمودی به رشته تحریر درآورد زیرا از تشریح و تفسیر آن كاملا عاجز و درمانده است

ولی از آنجائی كه تمسك و توسل به نام پرافتخار تو و نگارش شرح زندگانی عبرت آمیز و حیرت انگیز تو به هر نحوی و به هر مقداری باشد مغتنم است لذا خدای را سپاسگزار هستم كه افتخار نوشتن چنین كتابی را نصیبم فرمود و مرا در تهیه مطالب و مراتب آن موفق و مؤید نمود تا توانستم كتابی كه در حدود مقدورات در نگارش آن بذل همت به عمل آمده در دسترس خوانندگان گرامی قرار دهم.

از خداوند متعال با توجه و توسل به مقام و مرتبت



[ صفحه 221]



اباعبدالله الحسین و حضرت ابوالفضل و سایر شهدای عالیقدر عاشورای حسینی مسئلت می نمائیم كه ما بندگان را در راه خیر و سعادت رهنمون فرماید و در روز واپسین شفاعت حضرت عباس (ع) را كه مطمئنا و محققا از جمله شفاعت كنندگان حتمی آن روز بزرگ می باشد شامل حال همگی ما بفرماید

آمین

بدرالدین نصیری



[ صفحه 222]